بررسي دلايل برتري شاهنامه بر گشتاسپ نامه


 

نويسنده: دکتر جواد مهربان قزل حصار




 

2ـ شخصيّت پردازي
 

چنانکه مي دانيم «مهمترين عنصر منتقل کننده تم داستان و مهمترين عامل طرح داستان، شخصيّت داستاني است.»(ابراهيم يونسي، 1384،ص33)پردازش و معرّفي درست شخصيّت هاي داستاني مي تواند تا حدود زيادي بناي داستان را مستحکم و استوار سازد . درآثار داستاني گذشته، نويسندگان خوش داشتند شخصيّت هايي را بيافرينند که محيط خويش را تغيير مي دادند و خود تغييري نمي کردند؛ پهلوانان آثار حماسي، اغلب از اين گونه بودند . شايد نکته مهمّ ساختار پهلوانان حماسي، همان«سکون ثبات»آنها است؛آنچه به آنها در مقام رهبران و بنياد گذاران اقوام ارزش مي بخشد، اين است که در برابر فشارحوادث بزرگ تضعيف نمي شوند .اعمال حماسي،اغلب محکي است براي سنجش قدرت و فضيلت قهرمان؛ اگر به رغم اين آزمايش ها موفّق شود،همچنان که موفّق بوده است،مي ماند و تغيير نمي کند؛اگر هم تغييري کند در آنصورت صفات و خصال ذاتي خويش -نظير قدرت واستحکام فضيلت- را ارائه مي کند.(همان،ص5-34)
شخصيّت پردازي درست تا بدانجا اهميّت دارد که مي تواند موجب برانگيختن حسّ موافقت يا مخالفت و نفرت خواننده گردد و به ايجاد حسّ مشترک بين خواننده و شخصيّت هاي داستان کمک نمايد .
در اين راستا، فردوسي به مراتب موفّق تر از دقيقي عمل نموده است.شخصيّت هاي داستاني او به بهترين شکل ممکن معرفي مي گردند و به ترتيبي که بايد،وارد صحنه داستان شده و بدان گونه که شخصيّت آنها ايجاب مي کند ،اعمال و کردار داستاني مورد نظر داستان پرداز از آنان سر مي زند. به عنوان نمونه در آغاز داستان رزم گرازان، فردوسي؛ آن گاه که بيژن داوطلب اين نبرد مي گردد اين گونه به خلق شخصيّت بيژن مي پردازد :
کس از انجمن هيچ پاسخ نداد
مگر بيژن گيوِ فرّخ نژاد
نهاد از ميانِ گوان پيش پاي
ابر شاه کرد آفرين خداي
من آيم به فرمان اين کار پيش...
زبهر تو دارم تن وجان خويش
چو بيژن چنين گفت گيو از کران
نگه کرد و آن کارش آمد گران
به فرزند گفت اين جواني چراست؟
به نيروي خويش اين گماني چراست؟
جوان گرچه دانا بود با گهر
ابي آزمايش نگيرد هنر
بد و نيک هر گونه بايد کشيد
زهر تلخ و شوري ببايد چشيد
به راهي که هرگز نرفتي مپوي
بر شاه خيره مبر آبروي
زگفت پدر پُس بر آشفت سخت
جوان بود و هشيار و پيروز بخت
چنين گفت:کاي شاه پيروز گر
تو بر من به سستي گماني مبر
تو اين گفته ها از من اندر پذير
جوانم و ليکن به انديشه پير
منم بيژن گيو لشکر شکن
سر خوک را بگسلانم زتن
(ب100-85با تلخيص )
چنانکه ملاحظه مي شود در همين ابيات، شخصيّت جوان، کم تجربه و پرخاشگر امّا در عين حال شيردل و جوياي نام بيژن به خوبي توصيف و پرداخته شده است .
فردوسي در توصيف شخصيّت گرگين، به خوبي چهره حسود،بدسگال، منافق و مکّار او را ترسيم مي نمايد وهنرمندانه حالات روحي او را براي خواننده مجسّم مي سازد :
بد انديش گرگين شوريده رفت
زيک سوي بيشه در آمد چو تفت
همه بيشه آمد به چشمش کبود
برو آفرين کرد و شادي نمود
به دلش اندر آمد از کار درد
ز بد نامي خويش ترسيد مرد
دلش را بپيچيد اهرمنا
بدانداختن کرد با بيژنا
سگالش چنين بد نوشته جزين
نکرد ايچ ياد از جهان آفرين
زبهر فزونيّ و از بهر نام
به راه جوان بر، بگسترد دام
(ب142-137)
امّا در گستاسپ نامه،اشخاص داستاني بسيار سريع و ناپخته توصيف مي شوند چنانکه تنها در شش بيت، چهار تن از سواران و سپهداران سپاه توران به شکل بسيار ساده و ابتدايي معرّفي مي گردند:
يکي ترک بُد نام او گرگسار
گذشته بر او بر بسي روزگار
سپه را بدو داد اسپهبدي
تو گفتي نداند همي جز بدي
چو غارت گري داد بر بيدرفش
بدادش يکي پيل پيکر درفش
يکي بود نامش خشاش دلير
پذيره نرفتي ورا نرّه شير
سپه ديده بان کردش و پيشرو
کشيدش درفش و بشد پيش گو
دگر ترک بُد نام او هوش ديو
پيامش فرستاد ترکان خديو
(ص899)
و يا مثلاً کلّ ابياتي که درباره معرّفي شخصيّت زردشت در اين داستان آمده،تنها همين دو بيت است :
خجسته پي و نام او زرد هشت
که آهرمن بد کُنش را بکشت
به شاه کيان گفت پيغمبرم
سوي تو خرد رهنمون آورم
(ص890)
همچنين در توصيف شخصيت «زرير»که نقش بسيار مهمّي در گشتاسپ نامه دارد .بسيار شتابزده عمل مي نمايد و عجيب آنکه همين توصيفات اندک، بسيار ابتدايي صورت مي پذيرد:
پيمبرش را خواند و موبدش را
زرير گزيده،سپهبدش را
زرير سپهبد برادرش بود
که سالارِ گُردان لشکرش بود
جهان پهلوان بود آن روزگار
که کودک بُد اسفنديار سوار
پناه سپه بود و پشت سپاه
سپهدار لشکر، نگهدار گاه
جهان از بدي ويژه او داشتي
به رزم اندرون نيژه او داشتي
(ص896)
بر خلاف فردوسي ، که گاه حتّي به تصوير حالات نفساني شخصيّت هاي اثر خويش نيز توجّه خاص دارد. دقيقي تنها به جنبه هاي ظاهري اشخاص داستان دقّت دارد واصلاً به عمق شخصيّت آنان نقب نمي زند. اين ابيات را مقايسه کنيد با بيت هاي ذيل که فردوسي به زيبايي هر چه بيشتر،آشفتگي دروني منيژه را به توصيفي هنرمندانه مي نشيد تا حدّي که خواننده خود را همراه منيژه در انتظار فرارسيدن صبح مي بيند و با درد اوبه مويه و زاري مي پردازد:
منيژه به هيزم شتابيد سخت
چو مرغان بر آمد به شاخ درخت
به خورشيد بر چشم و هيزم به بر
که تا کي برآرد شب از کوه سر
چو از چشم خورشيد شد ناپديد
شب تيره بر کوه دامن کشيد
بدان گه که آرام گيرد جهان
شود آشکاراي گيتي نهان
که لشکر کشد تيره شب پيش روز
بگردد سر هور گيتي فروز
منيژه سبک،آتشي بر فروخت
که چشم شب قير گون را بسوخت
به دلش اندرون بانگ رويينه خم
که ايد زره رخش پولاد سم
(ب71-1065)

3ـ توصيف و صحنه آرايي
 

يکي از مسايل بسيار مهم در داستان، بدون شک توصيف دقيق و هنرمندانه اتفاقاتي است که در آن روي مي دهد اين توصيفات اگراز جنبه ي خبري و عادي زبان خارج شوند و رنگ و جلايي شاعرانه به خود بگيرند،مي توانند در تأثير وقايع داستان بر مخاطب و درک هنري او از رخدادهاي آن کمک بيشتري نموده،لذّت او را از داستان صد چندان نمايند .
به کمک توصيف، خواننده خود را در صحنه هاي داستان قرار داده،در عالم تخيّل خويش با شخصيّت هاي داستان همراه مي گردد و خود را در متن و بطن حوادث داستان مي بيند و در اثر اين ارتباط تنگاتنگ، همدلي و همراهي لازم بين نويسنده،خواننده و اشخاص داستان ها ايجاد مي گردد .
بي ترديد، يکي از رازهاي موفقيّت فردوسي نسبت به دقيقي در همين ايجاد حسّ مشترک بين خويش ،خواننده و شخصيّتهاي شاهنامه به کمک توصيف است که اين نکته در گشتاسپ نامه چندان بديد نمي آيد. در گشتاسپ نامه توصيف صحنه هاي رزم بسيار کوتاه و موجز است چنانکه مثلاً در جنگ گشتاسپ با ارجاسپ توراني مبارزه و مرگ شش تن از شاهزادگان و پهلوانان در 79بيت به شرح ذيل آورده شده است.
1ـ نبرد اردشير پسر گشتاسپ که نهايتاً منجر به مرگ او مي شود در6بيت .
2ـ نبرد ارمزد و مرگ او در 6بيت.
3ـ نبرد شيدسپ پسر ارمزد و مرگ وي در 11بيت.
4ـ نبرد و مرگ گرامي پسر جاماسپ 24بيت.
5ـ نبرد و بازگشت پيروزمندانه بستور پسر زرير در 3بيت.
6ـ نبرد نيوزار پسر شهريار و مرگ او در 14بيت .
و از آن مختصر تر،7روز مبارزه تنها در 5بيت خلاصه شده است(ر.ک ص907تا 909).
در پايان مرگ هر يک از پهلوانان،تنها يک بيت که با کلمه دريغ آمده است اوج اندوه شاعر است بر مردگان(ر.ک ص907 ب17و 908 ب 6و19 و ص909 ب 5و20 و ص911ب17).
طولاني ترين بخش تصاوير رزمي،رزم زرير با تورانيان است که دو هفته به درازا مي کشد .زيباترين بخش اين داستان،استمداد ارجاسپ توراني است از سپاهيان خويش. آنگاه که کشتار زرير به درازا مي انجامد و تورانيان بسياري به دست وي به خاک و خون مي افتند ارجاسپ چونان درمانده اي از ميان سپاهيان خويش مرد ميدان مي طلبد که بتواند زرير را از پاي در آورد و در اين راه به سپاهيان خويش قول مي دهد که :
هر آن کز ميان باره انگيزند
بگرداندش پشت و بگريزند
من او را ده دختر خويش را
سپارم بدو لشکر خويش را
(ص910)
امّا
سپاهش ندادند پاسوخ باز
بترسيده بد لشکر سرفراز
(همان)
در اين ميان بيدرفش سترگ،«پليد و بد و جادوي و پير گرگ»به مبارزه با زرير تن در مي دهد و در يورشي ناجوانمردانه :
بينداخت ژوپين زهر آبدار
زپنهان بر آن شاهزاده سوار
(ص911)
و بدين سان زرير را از پاي در مي آورد.
بر خلاف دقيقي، توصيفات فردوسي بسيار مفصّل و دقيق است و گويا خود او در گوشه اي نشسته و مثل يک راوي تيز بين هر آنچه را که خود در صحنه روايت مي بيند براي خوانندگان به تفصيل بيان مي کند:
چو کيخسرو آمد به کين خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
به بگماز بنشست يک روز شاد...
زگردان لشکر همي کرد يار
به ديبا بياراسته گاه شاه
نهاده به سر بر کياني کلاه
نشسته به گاه اندرون مي به چنگ
دل و گوش داده به آواي چنگ
به رامش نشسته بزرگان به هم
فريبرز کاوس با گستهم
چو گودرز کشواد و فرهاد و گيو
چو گرگين ميلاد و شاپور نيو
شه نوذرآن طوس لشکر شکن
چو رهّام و چون بيژن رزم زن
همه باده ي خسرواني به دست
همه پهلوانان خسرو پرست
مي اندر قدح چون عقيق يمن
به پيش اندرون لاله و نسترن
پري چهرگان پيش خسرو به پاي
سر زلفشان بر سمن مشک ساي
همه بزمگه بوي و رنگ بهار
کمر بسته بر پيش، سالار بار
ز پرده در آمد يکي پرده دار
به نزديک سالار شد هوشيار
که بر در بپايند ارمانيان
سر مرز توران و ايرانيان
همي گفت راه جويند نزديک شاه
زراه دراز آمده داد خواه
چو سالار هشيار نشنيد رفت
به نزديک خسرو خراميد تفت
بگفت آنچ بشنيد و فرمان گزيد
به پيش اندر آوردشان چون سزيد
بکش کرده دست و زمين را بروي
ستردند زاري کنان پيش اوي
شروع داستان بيژن و منيژه به لحاظ جنبه هاي داستاني و نمايشي آن،چنان موفّق و دقيق است که براي به اجرا در آوردن آن روي صحنه نياز به هيچ تغييري نيست و فردوسي با دقّت نظري که داشته نه تنها خود صحنه را آراسته و شخصيّتها را در جاي خويش نشانده که حتّي با دقّت، گفتگوها را تنظيم نموده، گفتگوهايي که دقيقاً بيانگر حسّ شخصيّت هاست و همه چيز در حدّ عالي براي يک اجراي مناسب تنظيم شده است،البته در يک مورد و آن هم نبرد بيژن با گرازان، کلّ نبرد در 14بيت اتفاق مي افتد و تمام مي شود.
اوج توصيفات جنگي فردوسي در داستان رزم گرازان، در صحنه هاي رزم رستم و همراهان او با سپاهيان اسفنديار در سرزمين توران اتّفاق مي افتد که نشان دهنده ي اوج توانمندي فردوسي دربه تصوير در آوردن صحنه هاي رزم است.
چو گفتار سالار شان شد به گوش
زگردان لشکر بر آمد خروش
چنان تيره گون شد زگرد آفتاب
که گفتي همي غرقه ماند در آب
ببستند بر پيل رويينه خم
دميدند شيپور با گاو دم
زجوشن يکي باره ي آهنين
کشيدند گردان به روي زمين
بجوشيد دشت و بتوفيد کوه
زبانگ سواران هر دو گروه
درفشان به گرد اندرون تيغ تيز
تو گفتي بر آمد همي رستخيز
همي گرز باريد همچون تگرگ
ابر جوشن و تير و بر خود و ترگ
وزان رستمي اژدها فش درفش
شده روي خورشيد تابان،بنفش
بپوشيد روي هوا گرد پيل
به خورشيد گفتي بر اندود نيل
به هر سو که رستم بر افکند رخش
سران را سر از تن همي کرد بخش
به چنگ اندرون گرزه ي گاو سار
به سان هيوني گسسته مهار
همي کشت و مي بست در رزمگاه
چو بسيار کرد از بزرگان تباه
به قلب اندرآمد به کردار گرگ
پراکنده کرد آن سپاه بزرگ
بر آمد چو باد آن سران را ز جاي
همان باد پايان فرخ هماي
چو گرگين و رهّام و فرهاد گرد
چپ لشکر شاه توران ببرد
در آمد چو باد اشکش از دست راست
زگر سيوز تيغ زن کينه خواست
به قلب اندرون بيژن تيز چنگ
همي بزمگاه آمدش جاي جنگ
سران سواران چو برگ درخت
فروريخت از يار و برگشت بخت
همه رزمگه سر به سر جوي خون
درفش سپهدار توران نگون
(ب1227-1209)
علاوه بر اين، درتوصيف صحنه هاي غير رزمي نيز اين توانايي در فردوسي بي نهايت جلوه گر است :
تنش سيم و شاخش زياقوت وزر
بروگونه گون خوشه هاي گهر
عقيق و زمرّد همه برگ و بار
فرو هشته از تاج چون گوشوار
همه بار زرّين ترنج و بهي
ميان ترنج و بهي ها تهي
بدو اندرون مشک سوده به مي
همه پيکرش سفته بر سان ني
(ص91-788)
همه رخ چو ديباي رومي برنگ
فروزنده عوده و خروشنده چنگ
(ص796)
زهر بد توي پيش ايران سپر
هميشه چو سيمرغ گسترده پر
(ص800)

4-گفتگو(Dialog)
 

يکي از عناصر مهمّ داستاني گفتگواست،چرا که باعث مي شود تا داستان واقعي تر به نظر آيد و از آنجايي که گفتگو جزء مهم از زندگي بشري است، حذف اين جزء مهمّ زندگي و انتقال شخصيّات اشخاص داستان به ياري نقل ساده، کاري است بس دشوار.
گفتگو يکي از راههاي مهمّ انتقال روحيّات شخصيّتها به خواننده است و موجب مي گردد تا آنان بدون واسطه ي راوي با احوال شخصيّتهاي داستان به طور مستقيم برخورد کنند و آن را حس نمايند. از نظر ادبي، داستاني که فاقد گفت و گوست نه تنها با واقعيّت زندگي سازگار نيست-مگر اينکه بسيار خوب تحرير شده باشد -بلکه علاوه براين، از روح اصلي داستان نيز بي بهره است؛چرا که اشخاص واقعي، هم حرف مي زنند و هم حرکت مي کنند. ديگر اينکه چند جمله گفت و گو، علاوه بر آنکه کار وصف مستقيم را مي کند،آنرا طبيعي تر و بهتر جلوه مي دهد و رغبت خواننده را نيز تباه نمي کند .
گفت و گو در دست نويسنده ي آزموده تقريباً به القاي هر مفهوم و يا مقصودي تواناست . وظايف عمده آن اينهاست:
1ـ مشکوف ساختن شخصيّت و سرشت پرسناژ داستان
2ـ پيش بردن وقايع داستان
3ـ کاستن از سنگيني کار
4ـ وارد کردن حوادث در داستان
5ـ ارائه ي صحنه
6-دادن اطلاعات لازمه به خواننده (يونسي،صص51-347)
علاوه بر اين، گفتگو داستان را از حالات روايي -توصيفي صرف خارج نموده، آن را زنده و پويا مي کند و به جنبه هاي نمايشي آن مي افزايد . گفت و گو در شاهنامه و گشتاسپ نامه از اهميّت بسيار والايي برخوردار است و البتّه اين امر در شاهنامه پر رنگ تر است،چنانکه مي توان گفت يکي از عوامل اساسي اثر بخشي و پوياتر شدن شاهنامه همين استفاده ي بجا،انديشمندانه و هنرمندانه ي فردوسي از عنصر مهمّ گفت و گوست .
دقيقي نيز به نوبه ي خود از اين ويژگي تا حدودي بهره جسته و در اکثر موارد، گفت و گوهاي اشخاص داستان او به گونه اي است که با وقايع داستان منطبق و در انتقال احساسات و روحيّات شخصيّتهاي داستان به خواننده، بسيار کار آمد است .
به عنوان مثال ، آنگاه که گشتاسپ به وسيله پيشگويي جاماسپ از مرگ چند تن از بزرگان و شاهزادگان مطلّع مي گردد:
دقيقي نيز به نوبه ي خود از اين ويژگي تا حدودي بهره جسته و در اکثر موارد، گفت و گوهاي اشخاص داستان او به گونه اي است که با وقايع داستان منطبق و در انتقال احساسات و روحيّات شخصيّتهاي داستان به خواننده،بسيار کارآمد است
به عنوان مثال، آنگاه که گشتاسپ به وسيله ي پيشگويي جاماسپ از مرگ چند تن از بزرگان و شاهزادگان مطلّع مي گردد اين گونه با خويش به گفت و گو مي پردازد:
چه بايد مرا گفت شاهي و گاه
که روزم همي گشت خواهد سياه
که آنان که بر من گرامي ترند
گزين سپاهند و نامي ترند
همي رفت خواهند از پيش من
زتن برکنند اين دل ريش من
به جاماسپ گفت ارچنينست کار
به هنگام رفتن سوي کارزار
نخوانم نبرده برادرم را
نسوزم دل پير مادرم را
نفرمايمش نيز رفتن به رزم
سپه را سپارم به فرّخ گرزم
کيان زادگان و جوانان من
که هر يک چنانند چون جان من
بخوانم همه سر به سر پيش خويش
زره شان نپوشم نشانم به پيش
چگونه رسد نو ک تير خدنگ
بر اين آسمان برشده کوه سنگ
(ص905)
لحن اندوهناک اين ابيات که گاه(بويژه در بيت 4به بعد همين چند بيت )به شدّت آهنگين مي شود و نشان از عاطفه شديد گوينده دارد،به خوبي با حال گشتاسپ مطابق است و از بيشتر واژه هاي آن اندوه مي بارد. در ادامه همين ابيات آنگاه که جاماسپ حکيم به دلداري از پادشاه مي پردازد و سخن به پند و نصيحت او مي گشايد، اين هم سنخي سخن با محتوا به خوبي در کلام دقيقي که نشان از توان او در استخدام و بکارگيري الفاظ مطابق واقع دارد مشهود است:
خردمند گفتا به شاه زمين
که اي نيکخو مهتر بآفرين
تو زين خاک برخيز و بر شو به گاه...
مکن فرّه پادشاهي تباه
که داد خدايست و زين چاره نيست
خداوند گيتي ستمکاره نيست
ز اندوه خوردن نباشدت سود
کجا بودني بود و شد کار بود
مکن دلت را بيشتر زين نژند
به داد خداي جهان کن بسند
بدادش بسي پند و بشنيد شاه
چو خورشيد گون گشت بر شد به گاه
(ص905)
و در سوگ زرير نيز، آنگاه که گشتاسپ با خويشتن مويه مي کند،اين توانمندي دقيقي در استفاده از گفت و گو به خوبي رخ مي نمايد :
همي گفت گشتاسپ کاي شهريار
چراغ دلت را بکشتند زار
زپس گفت داننده جاماسپ را
چه گويند کنون شاه لهراسپ را
چگونه فرستم فرسته به در
چه گويم بدان پير گشته پدر
چه گويم چه کردم نگار ترا
که برو آن نبرد سوار ترا
دريغ آن گوهر شاهزاده دريغ
چو تابنده ماه اندرون شد به ميغ
بياريد گلگون لهراسبي
نهيد از برش زين گشتاسپي
بياراست مرجستن کينش را
به ورزيدن دين و آيينش را
(ص912)
در چند بيت بعد نيز انگاه که اسفنديار بر مرگ زرير ناله سر مي دهد کلام به اوج انده مي رسد و استفاده از هجاي بلند، موسيقي دلنشيني را که مالامال از ملال و غم جانکاه است بوجود مي آورد:
کي نامور دست بر دست زد
بناليد از آن روزگاران بد
همه ساله زين روز ترسيدمي
چو او را به رزم اندرون ديدمي
دريغا سوارا گوا مهترا
که بختش جدا کرد تاج از سرا
که کشت آن سيه پيل نستوه را
که کند از زمين آهنين کوه را
(ص913)
امّا فردوسي از دقيقي بيشتر به گفت و گو توجّه نموده است و در اکثر صحنه هاي داستان بيژن و منيژه ، شخصيّت هاي داستاني به گفت و گو مشغولند. نمونه را نگاه کنيد به بيت هاي 82-55که گفت و گوي کيخسرو با آرماينان است. بيت هاي 103-83که گفت و گوهاي درگرفته بين بيژن و گيو و کيخسرو ست
بيتهاي 121-119،گفت و گوي ميان بيژن و گيو، بيت هاي 171-148گفت و گوي طولاني گيو و بيژن که در ضمن اين سخنان، بيژن چربک گيو مي خورد و آن مي شود که نبايد که و شايد هم بايد بشود.
چنانکه مي بينيم در همين 122بيت ،66بيت به گفتگو اختصاص دارد يعني، قريب 50%ابيات و اين خود نشانگر نقش برجسته ايست که گفتگو در سخن حکيم توس دارد، امّا دقيقي اگر چه از گفت و گو بهره جسته است امّا گويا او بيشتر شيفته ي شيوه نقل است بويژه در صحنه هاي رزم، او تنها يک راوي صرف است که گويا از دور به صحنه مي نگرد و تنها رفتار پهلوانان را مي بيند و از شنيدن و نقل سخنان آنان بي بهره است. نمونه را نگاه کنيد به صفحات 905-902که تنها در پنج بيت، آن پهلوانان سخن مي گويند و ما بقي آن فقط نقل و توصيف و روايت خشک است. گويا که خواننده نشسته و به شيوه ي فيلم هاي صامت صحنه هاي مبارزه را مي بيند .

رجز خواني
 

يکي از دلنشين ترين و حماسه اي ترين گفتارها در کلام حماسي، مسلّماً گفت و گوي آغازين دو مبارز کينه جوست که قبل از هر گير و داري ميان آنان در مي گيرد و در آن يکي از دو پهلوان از برتري هاي خويش بر ديگري سخن مي راند . در اين شيوه از گفتار، پهلوان؛نخست خويش را معرفي مي کند و سپس توانهاي رزمي اش را بر شمرده ،از جنگها و کساني که در اين نبردها به دست او کشته شده اند،سخن مي راند تا بدين وسيله دشمن را به بيم و هراس بيفکند و خويش را دست کم در سخن بر او چيره سازد. فردوسي، در اين شيوه استاد بلامنازع است و در همين نبرد گرازان در چند جاي توانمندي خويش را در اين شيوه ي سخن پهلواني آشکار نموده است. به عنوان مثال و نمونه به بيت هاي 295-285رجز خواني بيژن ، بيت هاي 37-1129رجز رستم و بيژن براي افراسياب و بيت هاي 1205-1195اشاره کرد که از تمام ويژگي هاي رجز برخوردارند .
امبا دقيقي ؛ او در اين شيوه نيز ضعيف است و رجز خواني هاي او بسيار کوتاه و ناقص است و از شيوه هي مرسوم رجز خواني هاي شاهنامه به دور است . پهلوان او در مقابل دشمن مي ايستد و تنها در يک بيت به شيوه ذيل رجز مي خواند:
بيامد يکي ديو،گفتامنم
که با گرسنه شير دندان زنم
(ص907)
و يا حداکثر دو بيت،از آن گونه که در ذيل مي بينيد:
کدامست گفت از شما شير دل
که آيد سوي نيزه ي جان گسل
کجا باشد آن جادوي خويش کام
کجا خواست نام و هزارانش نام
(ص908)
کدامست مرد از شما نامدار
جهانديده و گرد و نيزه گذار
که پيش من آيند نيزه به دست
که امروز در پيش مرد آمدست
(ص909)
چنانکه مي بينيم، حتّي در همين دو مورد اخير؛ شيوه،لحن و کلمات و تصاوير،تکراري و غير قابل قياس با رجزهاي شاهنامه است . براي درک بهتر اين اختلاف ،به يکي از رجزهاي داستان رزم گرازان در ذيل اشاره مي شود:
تهمتن همي گشت گرد سپاه
ز آهن بکردار کوهي سياه
فغان کرد کاي ترک شوريده بخت
که ننگي تو بر لشکر و تاج و تخت
تو را چون سواران دل جنگ نيست
ز گردان لشکر ترا ننگ نيست
که چندين به پيش من آيي به کين
بمردان و اسبان بپوشيد زمين
چو در جنگ لشکر شود تيز چنگ
همي پشت بينم ترا سوي چنگ
زدستان تو نشنيدي آن داستان
که دارد بياد از گه باستان
که شيري نترسد ز يک دشت گور
ستاره نتابد چو تابنده هور
بدرّد دل و گوش غرم سترگ
اگر بشنود نام چنگال گرگ
چو اندر هوا باز گسترد پر
بترسد ز چنگال او کبک نر
نه روبه شود ز آزمون دلير
نه گوران بسايند چنگال شير
چوتو کس سبکسار خسرو مباد
چو باشد دهد پادشاهي به بار
بدين دشت و هامون تو از دست من
رهايي نيابي بجان و به تن
(ب1205-1194)
منابع و مآخذ
1ـ در ارجاعات گشتاسپ نامه از شاهنامه ي دو جلدي، چاپ انتشارات هرمس، ج2،تهران،1382استفاده شده است .
2ـ سرّامي ، قدمعلي ، ازرنگ گل تا رنج خار،تهران،انتشارات علمي و فرهنگي ،1383.
3ـ شفيعي کدکني،محمد رضا،موسيقي شعر ،تهران،انتشارات آگاه،1358.
4ـ شفيعي کدکني ،محمد رضا،صور خيال در شعر فارسي،تهران ،انتشارات آگه،1380.
5ـ صاف،ذبيح ا...،حماسه سرايي در ايران،تهران ،انتشارات اميرکبير،1363.
6ـ عبّاسي ، حبيب اله،عروض و قافيه ،تهران،انتشارات ناژ،1381.
7ـ کليه ارجاعات داستان بيژن و منيژه مبتني بر شاهنامه ي چاپ مسکو ،ج5مي باشد .
8ـ مجموعه مقالات کنگره جهاني بزرگداشت فردوسي،انتشارات دانشگاه تهران ،دي ماه 1369.
9ـ نولد که ،تئودور، حماسه ملّي ايران،ترجمه بزرگ علوي ، تهران،نشر جامي وسپهر ،1369.
10ـ وحيديان کاميار،تقي بررسي منشا وزن شعر فارسي ،مشهد انتشارات استان قدس رضوي،1376.
11ـ يونسي ، ابراهيم ،هنر داستان نويسي،تهران،انتشارات نگاه، 1384.
دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد(مرکز تايباد)**
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 14